جدول جو
جدول جو

معنی کهن پیر - جستجوی لغت در جدول جو

کهن پیر
(کُ هَمْ / هُمْ)
پیرفرتوت و سالخورده. مرد بسیار پیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کهن پیر
پیر فرتوت و سالخورده
تصویری از کهن پیر
تصویر کهن پیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهن دیر
تصویر کهن دیر
دنیا، مقابل آخرت، زندگانی حاضر، جهانی که در آن هستیم، در علم نجوم کرۀ زمین، جهان، گیتی، کهن بوم، کهن دز
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
سن، اسقف آنتیوش، جانشین زبن بحدود قرن سوم میلادی وی رنج شهادت را بهنگام زجر دس بجان خرید، ذکران وی در 24 ژانویه است
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُعُ)
کهن سال. سالخورده و پیر:
به موسی کهن عمر کوته امید
سرش کرد چون دست موسی سپید.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 272)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از باختر به دهستان ویمله. از شمال به بخش سلسله. از جنوب به دهستان کرگاه بخش ویسان. آب آن از رود خانه خرم آباد و قنوات و چشمه سارهای متعدد. از 30 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 7800 نفر و ساکنین از طوایف حسنوند، بیرالوند، کمالوند و سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُ کُ)
که جامه های کهن را مرمت کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کهنه پیرایان صنع ازبهر نوعهدان باغ
رزمه ها از کارگاه روم و ششتر کرده اند.
(ترجمه محاسن اصفهان ص 106، از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ دَ / دِ)
دنیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کین گیرنده، کین کش، انتقامجو، کینه جو، کینه توز: المؤمن لیس بحقود، مؤمن کین گیر نبود، (کیمیای سعادت غزالی)، رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ هَمْ / هُمْ شَ / شِ)
کهنه کار. آنکه مدتی دراز به حرفه ای اشتغال ورزیده باشد:
در این پیشه چون پیشوای نوی
کهن پیشگان را مکن پیروی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
کهنه کار. باتجربه. که در کاری تجربه و سابقۀ ممتد دارد:
کهن کاران سخن پاکیزه گفتند
سخن بگذار، مروارید سفتند.
نظامی.
رجوع به کهنه کار شود
لغت نامه دهخدا
(کُهْ پَ / پِ کَ)
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند:
تهمتن یکی گرز زد بر سرش
که خم گشت بالای که پیکرش.
فردوسی.
پی بازی ّ گوی شد خسرو
بر یکی تازی اسب که پیکر.
فرخی.
هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام.
اسدی.
برانگیخت که پیکر بادپای
به گرز گران اندرآمد ز جای.
اسدی.
بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد
به سم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ سَ / سِ)
آنچه از دیرباز در حرکت و سیر است. (فرهنگ فارسی معین). که سیری کهن دارد. که گردشی قدیم دارد. آنچه سالهاست که در گردش و حرکت است:
درستی خواست از پیران آن دیر
که بودند آگه از چرخ کهن سیر.
نظامی.
اگر شادیم اگر غمگین در این دیر
نه ایم ایمن ز دوران کهن سیر.
نظامی.
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سرّ اختران کهن سیر و ماه نو.
حافظ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از که پیکر
تصویر که پیکر
هر چیز کلان و درشت اعم از انسان و حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن دیر
تصویر کهن دیر
دیر قدیمی، آسمان، دنیا جهان
فرهنگ لغت هوشیار
دیر برگشت کهن گشت آنچه که از دیر باز در حرکت و سیر است: ساقی، بیار باده که رمزی بگویمت از سر اختران کهن سیر و ماه نو. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
آشپزخانه
فرهنگ گویش مازندرانی