نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از باختر به دهستان ویمله. از شمال به بخش سلسله. از جنوب به دهستان کرگاه بخش ویسان. آب آن از رود خانه خرم آباد و قنوات و چشمه سارهای متعدد. از 30 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 7800 نفر و ساکنین از طوایف حسنوند، بیرالوند، کمالوند و سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از باختر به دهستان ویمله. از شمال به بخش سلسله. از جنوب به دهستان کرگاه بخش ویسان. آب آن از رود خانه خرم آباد و قنوات و چشمه سارهای متعدد. از 30 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 7800 نفر و ساکنین از طوایف حسنوند، بیرالوند، کمالوند و سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
که جامه های کهن را مرمت کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کهنه پیرایان صنع ازبهر نوعهدان باغ رزمه ها از کارگاه روم و ششتر کرده اند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 106، از یادداشت ایضاً)
که جامه های کهن را مرمت کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کهنه پیرایان صنع ازبهر نوعهدان باغ رزمه ها از کارگاه روم و ششتر کرده اند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 106، از یادداشت ایضاً)
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند: تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش. فردوسی. پی بازی ّ گوی شد خسرو بر یکی تازی اسب که پیکر. فرخی. هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام. اسدی. برانگیخت که پیکر بادپای به گرز گران اندرآمد ز جای. اسدی. بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد به سم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد. مسعودسعد
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند: تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش. فردوسی. پی بازی ّ گوی شد خسرو بر یکی تازی اسب که پیکر. فرخی. هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام. اسدی. برانگیخت که پیکر بادپای به گرز گران اندرآمد ز جای. اسدی. بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد به سُم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد. مسعودسعد
آنچه از دیرباز در حرکت و سیر است. (فرهنگ فارسی معین). که سیری کهن دارد. که گردشی قدیم دارد. آنچه سالهاست که در گردش و حرکت است: درستی خواست از پیران آن دیر که بودند آگه از چرخ کهن سیر. نظامی. اگر شادیم اگر غمگین در این دیر نه ایم ایمن ز دوران کهن سیر. نظامی. ساقی بیار باده که رمزی بگویمت از سرّ اختران کهن سیر و ماه نو. حافظ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنچه از دیرباز در حرکت و سیر است. (فرهنگ فارسی معین). که سیری کهن دارد. که گردشی قدیم دارد. آنچه سالهاست که در گردش و حرکت است: درستی خواست از پیران آن دیر که بودند آگه از چرخ کهن سیر. نظامی. اگر شادیم اگر غمگین در این دیر نه ایم ایمن ز دوران کهن سیر. نظامی. ساقی بیار باده که رمزی بگویمت از سرّ اختران کهن سیر و ماه نو. حافظ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)